چرا من شاعر نیستم؟
" چیزی نیست
که مرا سر شوق بیاورد
جز تو
که تو هم نیستی! "
....................................
کسی که مقصد ندارد
نمی گوید می روم
سکوت می کند
و می رود
..............................
بین ما
دو فنجان چای
سرد شده است
..............................
احساس ِ مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا
بلیت سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم می فشرم
کجاست راننده
تا لگد به در ِ مستراح ِ بین راهی ِ این زندگی بکوبد
فریادم بزند که جا نمانی
کجاست
.......................................
او را که رو به نور می رود
دیگران
تاریک می بینند.
"علیرضا روشن "
یه شاعر دیگه میگه: من که شاعر نیستم آخر چرا این واژه ها در گلوی من ادای شعر در می آوردند [نیشخند]
شعر اول شرح حال الان منه,هيیییییییی روزگار
سلام بانو احوال شما ؟ خوبید ؟ یه پیامی چند روز پیش برام اومد یا اون وبلاگی که شما گذاشته بودید و یه بنده خدایی سرطان داشت افتادم متنش اینه : قابل توجه اعضا محترم: اگر کسی رو میشناسین که به سرطان دچارمیباشدودرتامین هزینه دارویی خود مشکل داردلطف کنید ایشان را به همراه مدارک پزشکی و فاکتر خرید دارو به معرفی کنید۰۹۳۹۶۹۲۴۱۸۶ لطفا این پیام را در گروههای دیگر هم نشر دهید شاید همین الان کسی به خاطر مضیقه مالی با مرگ دست وپنجه نرم میکند.متشكرم.وحيدفرهادي اگه میشه شما خودتون زحمتشو بکشید ممنونم از لطفتون
به نظر من همه ما آدم ها شاعران زندگی خود هستیم ولی فقط عده کمی این شجاعت را به خرج می دهند که شاعرانه های خود را بر روی کاغذ بنگارند.[لبخند][گل]
البته گویا شاعرش دقیقا اینو میگه: منکه شاعر نیستم آخر چرا این بغضها در گلوی من ادای شعر در می آورند شعر و شاعرش رو خصوصی کردم [لبخند]
خاستم ریا نشه ! این شعرو من گفتم ! ببین ! منکه اینها را به فال نیک می گیرم ولی شعرهای خواجه اما و اگر می آورند! اما نمی دونم چرا به اسم شهابه !! متخلص به رهگذر خان ![زبان]